بچگانه هایی در محضر فردوسی
به گزارش ایپتن، تهران (پانا) - هرکی دوست داره مهربان باشه بلند بگه یا علی، هرکی دوست داره به دیگران یاری کنه بلند بگه یا علی! هر کی جایزه دوست داره بلند بگه یا علی! روحانی جوان با حرارت کوشش می نماید بچه ها هرچقدر می توانند فریاد بزنند و شاد باشند.
به گزارش ایران، رد درد و رنج را می گردد در چهره تعدادی از بچه ها دید. خوب که نگاه می کنی تفاوت آنها را با بچه های دیگر متوجه می شوی؛ اما بچه ها بی توجه به این تفاوت، برای خرگوش عروسکی که بالا و پایین می پرد دست تکان می دهند.
همه کنار هم جمع شده اند تا یک روز شاد و پرخاطره را برای بچه ها کار و بی سرپرست رقم بزنند. میزبان این بچه ها، شهرداری منطقه هفت است و مادربزرگ قصه گو، راوی قصه های شاهنامه و گردانندگان عروسک های نمایش می خواهند روزی فراموش نشدنی برای بچه ها بسازند. علی دست های سیاه و پینه بسته اش را بالا می گیرد و با راضیی فریاد می زند عمو جایزه هم می دهید؟ زهرا به میز کنار درختان پارک اشاره می نماید و می گوید جایزه ها آنجا است. به همه ما جایزه می دهند. همه با راضیی به جعبه های کادوپیچی که روی میز مادربزرگ چیده شده نگاه می نمایند. انگار امروز جهان فقط و فقط برای آنهاست.
سمیه عزتی مدیر آموزش های شهفرایندی از مادران می خواهد مرامنامه ای را که روی دیوار نصب شده امضا نمایند. همه باید تعهد دهند روزگار بهتری برای بچه ها بسازند. آرامش را در خانه حاکم نمایند و مراقبت از محیط زیست را به بچه ها آموزش دهند: تصمیم گرفتیم امروز برای بچه ها یک روز خاص باشد و 43 کودک از چند سرای محله به پارک ترافیک آمده اند تا کنار هم لحظه های خوبی داشته باشند.10نفر از این بچه ها کودک کارند که تحت حمایت مرکز پرتو هستند و مدرسه می فرایند. هفت کودک هم بی سرپرست هستند و در مرکز ایتام خیام زندگی می نمایند. امروز این بچه ها در کنار بچه هایی که با خانواده هایشان اینجا آمده اند بازی می نمایند و درس مهربانی با انسان ها و طبیعت یاد می گیرند. دوستی در جهانی این بچه ها مرز ندارد.
نوبت به قصه مادربزرگ می رسد. بچه ها با راضیی دور میز مادربزرگ می نشینند تا قصه باد مهربان را بشنوند. مادربزرگ آهنگ گوشی موبایلش را بلند می نماید که همه بشنوند. مادران و مربیانی که اطراف ایستاده اند با شنیدن آهنگ خانه مادربزرگه به جمع بچه ها اضافه می شوند و هم خوانی می نمایند؛ پرت می شوند به سال های خیلی دور، سال هایی که نمایش عروسکی خونه مادربزرگه پخش می شد. با اشاره مادربزرگ همه باهم آواز می خوانند؛ خونه مادربزرگه هزارتا قصه داره، خونه مادربزرگه شادی و غصه داره.
اشرف صحت 81 سال دارد و راز سلامتی اش را ورزش و برگزاری کلاس های خاطره گویی و روایت قصه می داند. می گوید هرچه در زندگی دارد از ورزش است و یکی از کسانی بوده که مشعل المپیک را حمل نموده است: ورزش زندگی ام را تغییر داد؛ خیلی ها می پرسند راز سلامتی چیست؟ همواره به مردم بخصوص زنان می گویم ورزش کنید و شاد باشید. یکی از روزهایی که ورزش می کردم به جایی دعوت شدم که قراربود همه خاطره تعریف نمایند. همان جا ایده ای به ذهنم رسید و کلاس خاطره گویی زنان را راه اندازی کردم. در این دورهمی ها زنان خاطرات بامزه و جالبی از خواستگاری، دوران نامزدی، عروسی و میهمانی می نویسند و تعریف می نمایند و کسی هم نباید خاطره تلخ تعریف کند. استقبال آن قدر زیاد شد که الان 4 کلاس ورزش و خاطره گویی دارم و هر روز هم به تعداد کسانی که دوست دارند در این دورهمی ها شرکت نمایند اضافه می گردد. آن روزها معاون وقت وزارت بهداشت دعوت کرد در دانشگاه تدریس کنم؛ دانشجوی تاریخ بودم و قبول نکردم. باور کنید خاطره گویی بخصوص برای همسن و سال های من خیلی در بالا بردن روحیه اثرگذار است.
اشرف صحت از شکل گیری ایده قصه گویی برای بچه ها در همین دورهمی ها می گوید: قصه گفتن برای بچه ها مثل غذا خوردن است. اگر به غذای بچه اهمیت می دهیم باید به قصه گفتن هم اهمیت دهیم. خیلی از بچه های دهه 60 و 70 برترین لحظه های زندگی شان در شنیدن قصه های مادربزرگ و برنامه های تلویزیونی سپری می شد. اما امروز متأسفانه فضای مجازی جای قصه های شیرین مادربزرگ ها را گرفته.
وقتی شنیدم قرار است برای بچه ها کار قصه بگوییم راضی شدم. امروز برای آنها قصه باد مهربان، سه پروانه به رنگ سفید، قرمز و سبز که رنگ پرچم ایران است و قصه مرغک پر قرمز را تعریف می کنم. باد مهربان روایت مهربانی است. این بچه ها در زندگی شان آسیب دیده اند و احتیاج به مهربانی دارند. اگر مهربانی ببینند در آینده انسان های مهربانی می شوند. اگر نگران آینده این بچه ها هستیم که بزهکار نشوند باید به آنها مهربانی کنیم تا یاد بگیرند. زندگی این بچه ها همواره با خطر همراه است. کار در خیابان و حاشیه شهر گاهی اوقات به قیمت جان آنها تمام می گردد. اینها دوست دارند مدرسه بفرایند. خوشبختانه با حمایت های شهرداری منطقه هفت تعدادی از آنها مدرسه می فرایند. چند ماه قبل در خیابان با یکی ازبچه ها کار روبرو شدم؛ می گفت خیلی دوست دارم درس بخوانم و پزشک بشوم. مادرش بیمار بود و می خواست پزشک بگردد و مادرش را درمان کند. باید از این بچه ها حمایت کنیم تا کودکی نمایند. کودکی کردن حق آنها است.
خرگوش عروسکی به میان بچه ها می آید. بچه ها با راضیی برایش دست تکان می دهند و خرگوش هم با شوق زیاد بالا و پایین می پرد. زینب دست خرگوش را محکم می گیرد و می گوید: من عروسک ندارم، کاش می شد عروسکم می شدی و باهم بازی می کردیم. چند دقیقه بعد خرگوش عروسکی گوشه ای ایستاده تا نفسی تازه کند. امیر مهدی می گوید به عشق این بچه ها برای اولین بار در زندگی لباس عروسک به تن نموده است: وقتی قرار شد برنامه ای برای شاد کردن بچه ها کار، بچه ها بی سرپرست و تعدادی دیگری از بچه ها برگزار کنیم تصمیم گرفتم آنها را راضی کنم. این لباس خرگوش عروسکی را به تن کردم و به میان آنها آمدم. همه راضی شدند و جیغ کشیدند. برای چند دقیقه همه سختی و زجرهایی را که در زندگی تحمل می نمایند فراموش نموده و کنار من بالا و پایین می پرند. روح این بچه ها زجر کشیده و اگر بتوانیم روح آنها را ترمیم کنیم جسم شان هم ترمیم می گردد. همین شادی های کوچک تأثیر بزرگی در زندگی آنها دارد.
نوبت به قصه های شاهنامه می رسد. شیما اسدی کارشناس بازیگری، تصاویر کتاب داستان را به بچه ها نشان می دهد وبا هیجان داستان را تعریف می نماید. می گوید داستان های شاهنامه باید با زبان بچه هاه برای بچه ها خوانده گردد: داستان های شاهنامه حس وطن پرستی و نوع دوستی را در بچه ها تقویت می نماید. داستانی که از شاهنامه انتخاب کردم روی مغز و فکر بچه ها اثر گذار است. این بچه ها دوست دارند قهرمان زندگی باشند. آنها سختی های زیادی در زندگی دیده اند و هرکدام بار زندگی را به دوش می کشند و می خواهند مثل قهرمانان شاهنامه باشند. ادبیات داستان های شاهنامه کلاسیک است و باید آنها را با زبان بچه ها برای بچه ها تعریف کنیم. اگر این اتفاق بیفتد بچه ها با این داستان ها ارتباط می گیرند چون تخیل قوی دارند. زندگی قهرمانان شاهنامه پر از درس هایی است که می تواند جهت زندگی این بچه ها را تغییر دهد. قهرمانانی که بسختی بزرگ شده اند و شنیدن داستان زندگی آنها می تواند نوع نگاه این بچه ها را به زندگی تغییر دهد.
نوبت به بازی می رسد. تعدادی از بچه ها کار همراه با مربی شان مشغول بازی هفت سنگ می شوند. هیچکدام این بازی را بلد نیستند. چند نفری ترجیح می دهند گوشه ای بنشینند و جعبه های جایزه شان را باز نمایند. امروز جهان برای آنهاست.
منبع: خبرگزاری پانا