همه زندگی انتخاب است، شیرین بودن را به خنداندن ترجیح دادم
به گزارش ایپتن، به گزارش خبرنگاران ؛ داستان گنجشک کتاب فروش، داستان دختری به نام هنگامه است. هنگامه عاشق خانه کوچک ییلاقی شان در کوه است و هر سال لحظه شماری می نماید تا تابستان از راه برسد و با خانواده به آن جا بروند؛ اما تابستان سال جاری با تابستان سال های قبل فرق دارد و اوضاع بدجوری به هم ریخته است. اتفاقاتی افتاده که مربوط به آدم بزرگ هاست و هنگامه خیلی از آن ها سر در نمی آورد. به خاطر همین اتفاقات آن ها مجبور شده اند از خانه قبلی شان که حیاط داشته به آپارتمان نقل مکان نمایند. هنگامه را در مدرسه جدیدی ثبت نام نموده اند که هیچ دوستی آن جا ندارد و بدتر از همه، مجبور است همراه با مادرش برود سرکار. کجا؟ یک کتاب فروشی بزرگ.
حسام حیدری نویسنده این اثر، بعد از نگارش دو رمان برای بزرگسال، به سراغ حوزه کتاب کودک و نوجوان رفته است. گنجشک کتاب فروش نخستین کتاب او برای سن 9 سال به بالا است. حیدری این روزها وقت خود را با برگزاری دورهمی های کتابخوانی و کلاس های نویسندگی خلاق برای نوجوانان، می گذراند. به مناسبت انتشار رمان کودک گنجشک کتاب فروش از سوی انتشارات کتاب چ با او به گفت وگو نشسته ایم.
گنجشک کتاب فروش، بیش از آن که داستان دختری به نام هنگامه و زندگی او باشد، داستان روابط میان آدم هاست. ارتباطی که از کنار هم بودن شکل می گیرد. هنگامه به عنوان شخصیت و قهرمان اصلی و پیوند دهنده این روابط چه ویژگی خاصی برای مخاطب دارد؟
بله. با شما موافقم. هنگامه رابط و پیوند دهنده گروهی از آدم هاست که از قضا بیشترشان هم بزرگسال اند. از یک طرف، هنگامه از یک جایی به بعد تبدیل می گردد به عامل پایداری و بقای خانواده که سعی می نماید با تمام وجود خانواده کوچک دو نفره خودشان را حفظ کند. به صورت تصویری از جایی که دست مادرش می شکند و حتی بار کارهای اداری مادرش هم به دوش او می افتد و باید تمام حواسش را جمع کند که مادرش اشتباهی در حساب و کتاب فروشگاه انجام ندهد که باعث اخراجش گردد. از طرفی با آدم های کتاب فروشی هم وارد تعاملاتی می گردد و تا جایی پیش می رود که اداره کتاب فروشی را در روزی که اعضای شورای شهر برای بازدید آمده اند به دست می گیرد یا مثلا به آقای دراز مشورت می دهد یا به درد و دل هایش گوش می نماید. شاید ویژگی های مهم هنگامه توان حل مسئله، قدرت تطبیق دادن خود با شرایط و حل بحران است. او برای حل بحران های کوچک و بزرگی که جلوی پایش قرار می گیرند، تدبیر می نماید و راهکار پیدا می نماید. گاهی این راهکار ها ابتدایی و بچگانه است. مثل لجبازی های اول کتاب. ولی به مرور او نشان می دهد که می تواند مدیریت کند. هم خانواده خودش را و هم محیط کاری و فضای کتابخانه را و به از نظر من این مجذوب نماینده ترین ویژگی و توانایی هنگامه است.
هنگامه ده ساله، اوایل داستان شاید اعصاب خورد کن به نظر برسد، اما به مرور مخاطب با شخصیت او همراه می گردد، دختری احساساتی که بالاخره مسائل مادر را درک می نماید. شخصیت هنگامه به وسیله مخاطبین نوجوان، با توجه به ویژگی های شخصیتی این گروه سنی، تا چه میزان باورپذیر است؟
هنگامه مثل هر قهرمان دیگری در داستان، در طول روایت تغییر می نماید و از بچه ای لجوج یا به قول شما اعصاب خردکن که می گوید: چرا همواره باید حرف، حرف بزرگ ترها باشه؟ و اون چیزی بشه که اونا می خوان؟ تبدیل می گردد به فردی که نه تنها شرایط را درک می نماید؛ بلکه برای حل مسائل موجود دست به کار می گردد. راهکار پیدا می نماید و آنها را اجرا می نماید. این تغییر یک طیف می سازد. طیفی که یک سرش، لجبازی واقع شده است و یک سر دیگرش پذیرش مشکل و کوشش برای حل آن.
من به واسطه کلاس های کتابخوانی و دورهمی هایی که داریم، با این گروه سنی هشت تا یازده سال، در ارتباطم و فکر می کنم برعکس تصور اولیه ای که ما از بچه هایمان داریم، بسیاری از بچه های این نسل در گستره این طیف، در سمتی قرار می گیرند که به هنگامه اواخر کتاب نزدیک تر است یا شاید حداقل این گونه است که در این طیف، در حال حرکت مدام اند و به این خاطر جوابم این است که بله، بچه ها می توانند رفتار هنگامه را باور نمایند و با آن همذات پنداری نمایند و بازخوردهایی که تا اینجا گرفته ام نیز درستی این تصورم را تایید نموده اند.
می توان کتابفروشی را نشانی از جامعه ای دانست که کودک و نوجوان در آن در حال رشد هستند و با توجه به آدم هایی که با آن ها برخورد می نمایند، می توانند انتخاب های متفاوتی داشته باشند. هنگامه میان انتخاب هایش زندگی می نماید؛ انتخاب رفتن به شیخ موسی یا همراه بودن با مادرش هر کدام آینده ای را رقم می زند. انتخاب یا اجبار تحت شرایط؟ آیا هنگامه به این درک رسیده است؟
بدون شک همه زندگی انتخاب است و داستان هم استعاره ای از زندگی. یکی از چیزهایی که از زندگی واقعی به داستان ها منتقل (و البته بر آن تاکید و اغراق) می گردد، قرار گیری بر سر دوراهی های سخت است و هرچه این دوراهی سخت تر باشد، بیشتر می تواند ذات و باطن شخصیت را برای مخاطب هویدا کند. دوراهیِ هنگامه، برای شخصیت او، دوراهی سختی است. مضاف بر این که مسائلی پیش آمده که خودآگاه یا ناخودآگاه بر روان هنگامه تاثیر داشته و انتخاب درست را برایش سخت تر نموده است. او به تازگی پدرش را از دست داده و هنوز حتی نتوانسته این موضوع را به درستی بپذیرد. حالا بر سر یک دوراهی سخت دیگر هم قرار گرفته و باید برای آن هم چاره اندیشی کند. این که ما واقعا انتخاب آزاد داریم یا تحت اجبار شرایط تصمیم می گیرم که بحثی درازدامن و قدیمی فلسفه است ولی به نظر من هنگامه بنا بر داشته ها و شرایط، تصمیمات خلاقانه ای می گیرد.
هنگامه پدرش را از دست داده است. مادری که برای حفظ زندگی تصمیم به استقلال می گیرد و در یک کتاب فروشی صندوق دار می گردد. لحن طنز ماجرا از تلخی دنیایی که در آن زندگی می نماید، می کاهد. این نگاه طنز آیا جای کار بیشتری نداشت؟
بله با دو موضوع خیلی تلخ طرفیم. از دست دادن پدر و بحث حضانت. یعنی ترس از دست دادن مادر. من به عنوان یک دهه شصتی که کم از این شخصیت های بدون پدر و مادر در کارتون ها و فیلم های دوران کودکی ام ندیده ام؛ دوست داشتم که تا جایی که ممکن است تلخی این دو ماجرا را کم و کمتر کنم. یکی از تدابیر، بردن این دو ماجرا در پس زمینه اتفاقات و تمرکز بر روی اتفاقات جالب و شیرین کتاب فروشی بود و تدبیر دیگر همان طور که اشاره کردید، اضافه کردن چاشنی طنز. به عنوان یک طنزنویس که دو کتاب قبلی اش هم رمان طنز بوده ، تصور خیلی ها این بود که این کتاب هم باید طنز بیشتری می داشت ولی من شیرین بودن را به خنداندن ترجیح می دادم. به نظرم در حال حاضر کتاب به هیچ وجه گزنده نیست. بچه ها را آزار نمی دهد و حتی خیلی از بخش های آن شیرین است و در عین حال حرف هایی که باید را هم زده. تا نگاه بقیه مخاطبین چه باشد.
آدم هایی که در کتاب فروشی کار می نمایند هر کدام حلقه اتصال هنگامه با دنیای بیرون هستند. از اقای دراز گرفته تا خانم صادقی و فرفری و...هر کدام در رسیدن هنگامه به نقطه تحول نقشی دارند. مثل یک راستا راه زندگی. این که این آدم ها باید راهی پیش پای هنگامه بگذارند یا او را در راستا درستی هدایت نمایند، از حس تجربه گرایی راوی و بالطبع مخاطب نوجوان چیزی کم نمی نماید؟
آنها راه جلوی پای هنگامه نمی گذارند. اتفاقا هر کدام از آنها درگیر مسائل زندگی خودشان اند. آقای دراز به نحوی، لاله جون به نحوی و حتی آقا معلم هم به نوعی دیگر. تعاملی که بین هنگامه و بقیه شکل می گیرد از جنس بده بستان است و اتفاقا خیلی از اوقات این هنگامه است که دارد راه جلوی پای بقیه می گذارد. ولی شکی نیست که خودش هم در این تعاملات چیز یاد می گیرد و رشد می نماید تا به قول شما به آن نقطه تحول برسد.
ضرب المثل های مازندرانی از طرفی در داستان، راستا مشخصی می فرایند؛ هنگامه با پنجاه تا ضرب المثل مازندرانی در دفتر یادداشتش، به هدفی می رسد. از طرفی این حجم زبان محلی و زیرنویس خواندن برای بچه ها سخت نیست؟
خب این یکی از چالش های نوشتن این کتاب بود که خیلی فکر و انرژی از من گرفت. یک موضوع این بود که دوست نداشتم که ضرب المثل ها و ارجاعات به آداب و رسوم بابل، از داستان بیرون بزند و تبدیل به موضوعی نمایشی گردد و موضوع دیگر این بود که من به زبان روزمره و مکالمه مازندرانی مسلط نبودم چه برسد به ضرب المثل!
در خصوص موضوع اول سعی کردم ضرب المثل ها را مرتبط با فرایند داستان انتخاب کنم و بقیه مسائل را هم در ابعاد و زوایا داستان بچینم. در خصوص موضوع دوم هم از خیلی از دوستان بابلی ام مشورت و هدایت گرفتم که از همه شان مجددا تشکر می کنم. حال تا چه حد پیروز بوده باشم، قضاوتش با مخاطب است.
زیرنویس ها هم یکی از مسائلی بود که در خصوصش خیلی با خانم حریری عزیز فکر کردیم. این که زیرنویس ها از قول و با زبان هنگامه گفته و نوشته گردد، راهکاری بود که به نظرمان مجذوب نماینده آمد و فکر می کنم برای بچه ها هم آن قدر سخت نباشد و هیجان کشف معنی یک جمله یا فهمیدن یک زبان نو آن ها را مشتاق کند که زیرنویس ها را بخوانند و پیش بفرایند.
منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران